داستان ترسناک_مکنده ها_پارت هفت

 چون شماره ی تماس اِتشِنیا را نداشتم باید کنار استخر می رفتم و او را پیدا می کردم. نمی توانستم به خانه نزدیک شوم چون نگهبان ها چنین اجازه ای را نمی دادند.

عاقبت, روزی او را در کنار استخر یافتم. یک چشمم مراقب نگهبان های روی بالکن بود.

از روی حصار دور استخر پریدم و امیدوار بودم اِتشِنیا سیگنال خطر را نفرستاده باشد.

اِتشِنیا به سمت لبه ی استخر شنا کرد, هر چند به من نگاه نمی کرد. بی پروا پرسیدم:( چرا آن روز سریع رفتی؟)

جواب داد:( وقتی دیدم مادرت حامله است, فهمیدم همه چیز دوباره تکرار می شود.)

_ چه چیزی؟

صدایش عصبی می لرزید:( تولد ها؛ افزایش جمعیت, نمی توانم دوباره این چیز ها را تحمل کنم. هر چند آن موقع فقط بچه بودم اما هنوز همه چیز یادم هست.)

پرسیدم:( واقعا فکر می کنی دوباره ناپدید شدن ها شروع خواهد شد؟)

_ کلا نمی خواهم در این باره صحبت کنم. خودت خواهی دید والدین من می خواهند در اولین فرصت مزرعه را بفروشند و از اینجا برویم. به خانواده ات بگو و از اینجا بروید.

سر تکان دادم:( خیلی خب. پدرت فکر می کند که دیگر اینجا امن نیست؟) چیزی در ذهنم بود. شاید وحشت های غیر عادی داشت و پدر او می دانست این ها فقط در کله ی دختر است. شاید نگهبان ها فقط این جا بودند تا جلوی گسترش وحشت های اِتشینیا رو بگیرند؟

_ وقتی پدر با مادر خوانده ام ازدواج کرد, می خواست به این سیاره بیاید و پدر نمی دانست باید چه جوابی بدهد. اما حالا توانسته ایم برای رفتن, او را راضی کنیم.

حدس زدم:( شاید این مرتبه اتفاق ها تکرار نشوند. شاید پدر تو فکر کند برگشتن دوباره امکان پذیر باشد. تو بچه بودی. شاید درست متوجه نشده ای چه اتفاق هایی افتاده است.)

او بی توجه جواب داد:( شاید. نمی خواهم دیگر حرف بزنم. لطفا برو.)

دوباره به زیر آب شیرجه زد. 

مدتی صبر کردم تا بالا بیاید. سوال های زیادی داشتم. اما او همان پایین ماند, زیر آبی شنا می کرد و مدتی طولانی به همین کار ادامه داد.

حرکت های روی بالکن مرا عصبی می کرد برای همین به آن طرف حصار پریدم و به سمت خانه ی خودمان رفتم.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : دو شنبه 18 بهمن 1395 | 18:36 | نويسنده : رومینا هاشمیان |